سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هدایت

صفحه خانگی پارسی یار درباره

سعی می کنم یادم بره ...

    نظر
چشام و می بندم سعی میکنم یادم بره که خورشید چه جوری مسخره ام میکرد
 
یادم بره که جاده چه جوری فراموشم کرد،
 
یادم بره که ماه واسه چی و به چه جرمی از آسمونم کوچ کرد
 
انتظار دستهام دیگه بی معنی شده،سکوتم دردمو نمی فهمه 
 
واژه واژه ی حرفام به پیشواز مرگ احساسم می رن
 
مهربانی من واسه کسی معنــــــــــــــــــــــــــــی نداره
چشمام دیگه طاقت ندارن خسته شدن از اینکه اشک همیشه مهمون لحظه هاشون بود
 
غربت لابه لای ثانیه هام سایه انداخته مثل اینکه حالا حالا هم قصد رفتن نداره
 
توی تک تک رگهای بدنم یه شهِر،یه شهر پر از نفرت آدمهایی مثل خودم
 
خوش به حال پنجره هیچ وقت تنها نیست
 
 چون بارون رو داره که هر وقت دلش گرفت با هاش حرف بزنه
 
اما من چــــــــــــــــی؟!....
 
پاییز عمرم در به در دنبال من میگشت
 
 اما من یه ستاره ای کوچولو داشتم که کلبه ی تاریک قلبم رو روشن کنه
 
امــــــــــــــا حالا چی؟ستاره کوچولوی من رفته
 
و حالا سالهاست که من دارم در به در دنبال همون پاییز می گردم
 
اما پیداش نمیکنم
 
کار من دیگه تموم شده فقط منتظرم بیاد و جنازه ی افکارم رو تحویل بگیره