عاشقانه ...
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتش افشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطره ای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زان که با معشوق پنهان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زان که دردتو ز درمان خوشتر است....
وقتی قدم به کاشانه ی قلبم نهادی,ویرانه ی این قلب شکسته را امیدی تازه بخشیدی.
وقتی طنین صدایت کاشانه ی قلبم را پر کرد,روزگار خاکستری و شبهای تاریک و خموش زندگی و لحظه های تلخ عمرمرا از یاد بردم.
وقتی چشمانت را که به وسعت دریا بودو به پاکی وزلالی آب بود به من دوختی ولبهای زیبایت سخن گفت,زندگی ام رنگ تازه ای به خود گرفت
و تازه توانستم امید را به گونه ای نودر آرم.
آری,پرنده ی کوچک قلبم,.....
زندگی در کنار تو و در رویای تو بودن برای من زیباست....
همیشه در دلم صدا صدای توست
کجا تو می رسی به من ؟
کجا تو می رسی که بر گل سپید آرزو
شکفته غنچه های اشک
کجا تو می رسی به من ؟
دگر ز بی قراریم
ز خاطرات پر طراوت جوانیم
نمانده جز دو سنگ گور
کجا تو می رسی به من ؟
دگر ز تو دگر ز من جز این صدا نمانده هیچ
ولی همیشه این صدا صدای توست ....
کجا تو می رسی به من ؟
کجا تو می رسی که بر گل سپید آرزو
شکفته غنچه های اشک
کجا تو می رسی به من ؟
دگر ز بی قراریم
ز خاطرات پر طراوت جوانیم
نمانده جز دو سنگ گور
کجا تو می رسی به من ؟
دگر ز تو دگر ز من جز این صدا نمانده هیچ
ولی همیشه این صدا صدای توست ....
سایه ام ، با وسعت نگاه تو در آسمان
و من، با خیال تو
لحظه لحظه بی قرار
ای تو جاری، ای تو بودنم
ای تو آرام وجودم
و دگر بار تو را می خواهم
و تو را می جویم
لحظه ای با من باش
تا به اندازه ی اندام ظریف مهتاب
شب را با تو تعبیر کنم
جز به ناگه
در این خواب سحرگاهی خود
من نمی دانم که هستی و چه هستی؟
از کجایی؟
لحظه ای با من باش
لحظه ای.....
و من، با خیال تو
لحظه لحظه بی قرار
ای تو جاری، ای تو بودنم
ای تو آرام وجودم
و دگر بار تو را می خواهم
و تو را می جویم
لحظه ای با من باش
تا به اندازه ی اندام ظریف مهتاب
شب را با تو تعبیر کنم
جز به ناگه
در این خواب سحرگاهی خود
من نمی دانم که هستی و چه هستی؟
از کجایی؟
لحظه ای با من باش
لحظه ای.....
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که پاهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.
بگذار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که روحم از همه دردها خسته شده.
بدان که با آمدنت غم برای همیشه مرا ترک خواهد کرد
اکنون که پاهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.
بگذار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که روحم از همه دردها خسته شده.
بدان که با آمدنت غم برای همیشه مرا ترک خواهد کرد